خانمه گریه می کرد می گفت:« شوهرم تو چشه هر جا میریم توجه ها را به خودش جلب می کنه خسته شده ام از بس چش دنبالشه .حالا اینا به یه طرف،همش داره از دستپخت و چیدمان منزل دوست و فامیل تعریف می کنه عننقریبه از چنگم در آرنش.
اینهمه حساسیت داشتن رو شوهرش را به حساب دوست داشتن بذارم یا تکبر یا اضطراب؟
یه چیز میگم یه چیز میشنویدا.
گریه میکنه.قهر میکنه.مریض میشه.از چی وحشت داره ،واقعا؟
خانمه فکر میکنه شوهرش برد پیتی چیزیه
گُل گفتین

ان شاءالله که عشقشون پایدار باشه

میدونید انگار یه چیزی وجود داره که نمیذاره اون اندک زمان های خوشی هم آدم خوش باشه
به قول شما شاید اضطراب، نمیدونم شاید شیاطین وسوسه گر، منم قبلا اینجوری بودم مثلا وقتی چیزی بدست می آوردم ازش لذت نمی بردم چون می ترسیدم از دستش بدم. ولی حالا تصورم اینه تو فعلا از این نعمتی که بدست آوردی لذت ببر اگه از دستش بدی هم غصه ش به نظرم کمتر از این غصه پیش از اتفاق افتادن هست. اینجوری که لذتی نبری و همش میشه غصه. در بدترین حالت این غصه اولیه را با دلیل حسابی بعدا داری. در بهترین حالت هم که غصه نخوردی و همش شادی بوده ان شاءالله 

همسر اسیر نیست که در قفسی از طلا بیندازد ،به چشمانش چشم بند ببندد،و از هرگونه آمیزش با اطرافیان مراقبتش کند،مباد علقه همسری گسسته شود.زنان ومردانی که همواره در حال مانیتور کردن همسر خود هستند و در صورت کوچکترین تخطی آشوب به پا می کنند باعث افسرده شدن او می شوند.تصاحب همسر به آزادی او لطمه میزند.
از طرفی
خوشبخت کسی که خر ندارد از کاه و جو اش خبر ندارد.
سلام. مشکل آزار دهنده ایست. برای هر دو طرف.
گاهی ریشه در واقعیت دارد.
سلام عزیزم
گرچه هر احتمالی وجود دارد ولی
آخر عاقبت گره مشکل به دست همسرش باز شد.بهش گفت:«عزیزم!تو درباره من کم لطفی میکنی.مگه اجازه میدم به کم عقلی متهم شوم.همه متعجبند چگونه تو حاضر شده ای به عقد من در آیی،من یک لا قبا.آیا تو فکر می کنی آنقدر کم عقلم که اجازه میدم بگن لیاقتش را نداشت.من از جانب تو که خیالم راحته با دمم گردو می شکنم.هراس به دلت راه نده و مطمئن باش که مهرت نرود از دل من ،مگر ان روز که در خاک شود منزل من»