دیروز صبح جمعه را با نوشتن شروع کردم.صبحانه خطر ناکی خوردم (شیره خرما مخلوط با ارده)ناهار خطر ناک تری تره و جعفری در سوپ به مقدار زیاد و
عصر رفتم میوه بخرم سرم گیج رفت و خوردم تو دیوار که میوه ها به شکل شیب جا داده شده بود .
خوبیش این بود که با همسرم بودیم یعنی می خواستیم پیاده روی برویم ولی در خانه میوه نداشتیم اگر پسرم و نوه ها می آمدند از باغ شان به خانه مان.مر د همسایه مارا شناخت تا خانه رساند .مکرر گفت ببرم تان درمانگاه فشار خون رفته بود بالا (فشار 13 رو هشت ونیم بود)