نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

معاینات دوره ای

ساعت شش و نیم لباس پوشیدم برای رفتن به مرکز دیابت.همسر جان گفت صبر کن با هم بریم.ساعت 7:33 دقیقه رفتیم ساعت دوازه ربع برگشته بودیم خونه.دکتر مخصوص دیابت ام در دومین سال دوباره نوار قلبم را خواست اکو قلب و آزمایش خون و معاینه چشم پزشکی .هرچی میگم خانم دکتر خوبم والله.قبول نمی کنه میگه مسئولم مانیتورت کنم.میگه به نظر افسرده می رسی.گفتم پسر دوم داره داماد میشه .این یعنی مامان خداحافظ.شاید ته دلم غمی نهفته باشه.

نظرات 5 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 14:02

مبارک باشد
اگه وسط این دو تا گل پسر یک دختر هم بود الان کلی شادتر بودی
عروس هر چی هم خوب باشد جای دختر را نمی گیرد

خدا حفظ کنه فرزندان مون را

لیلی دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 08:28 http://Leiligermany.blogsky.com

خواهر آخری منم ازدواج کرده و داره وسایل جور می کنه و من از رفتار مامانم می فهمم که نگران خانه ی خالی است

عزیزم،طفلک مردم مان

. دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 01:26

سلام.
فکر می کنم بعضی پسرها وقتی ازدواج کنند بهتر و بیشتر مادرشون رو درک می کنند.البته که بستگی زیادی به همسر یا عروس خانوم داره.

خدا حفظش کند و در همسر داری موفق و شاد باشد

موج یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 22:13

رضوان جان دقیقا من هم همینو حس می کنم .
چه در مورد پیامی که برام گذاشتی چه در مورد پست هات داخل متن به متنشون دلهره ،ذهن آشفته و کمی کسالت و افسردگی می بینم .
اگر اشتباه می کنم بهم بگو .

موج عزیزم!گرانی به وحشتم انداخته دیگه مسئله ای نیست.تازه وقتم صرف مسائل دیگه میشه.

قره بالا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 15:14

مادرشوهر بازی

موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد