نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

بیاد پدرم که به گوش دادن( مشکلات دیگران ) تشویقم می کرد

خانمی می گفت از همسرم می رنجیدم ولی میذاشتم به حساب حساس بودن خودم و احساس شرم می کردم به همسرم خبر دهم رنجیده ام .کم کم ازش فاصله می گرفتم و دوری می کردم اون درباره ام فکرهایی پیدا کرده بود که عاشق کسی دیگر هستم و در نتیجه بد رفتار تر می شد و من خشمگین می شدم .روزی تابلو مورد علاقه اش را که چندین نسل دست به دست شده بود در خانواده پدری اش؛  زدم زمین، خرد کردم .به پدرش شکایت مرا برد و پدرش با دوست خانوادگی شان که روانپزشک بود تماس گرفت و با سر نسخه پیشنهادی او مرا بردند بخش روانپزشکی بستری کردند و پدر به پسرش نصیحت کرد طلاق مرا بدهد.

 وقتی در بیمارستان از زیر زبونم کشیدند از کی از دست همسرت ناراحتی پیدا کرده ای؟ و ...تازه پی بردند شاخک های حسی من کوچکترین لرزه ها را ثبت کرده .

درمانم کردند.

 حالا سه تا بچه دارم دو دختر و یک پسر و پدر شوهرم (استاد در رشته خود)فوت کرده و داماد و نوه هم دارم .ولی پسرم همانند من(مادرش)زود از کوره در میره ولی با حمایت پدرش و خواهراش و همسران خواهراش به خوبی زندگیش را می کند.شاید علت ناراحتی ام از همسرم این بود که او از خانواده ثروتمندی بود که با من از خانواده متوسط ازدواج کرده بود فقط چون خود را از غریبه ها پنهان می کردم مبادا موی سرم دیده شود یا ویژگی های زنانه اندامم به چشم بیاید.

امروز آن زن مرده است.

نظرات 1 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 13:30 https://meslehichkass.blogsky.com/

خدا رحمتش کنه

خدا رحمت کنه همه در گذشتگان را.وایشان را نیز هم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد