نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

طفلک زلیخا گناهش چیست؟

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

خیال عشق تو از سر به در نمی‌آید

ز من علاج به جز ترک سر نمی‌آید

الهی آنکه نبودی نهال قد بتان

که جز جفا ثمر از این شجر نمی‌آید

وفا و مهر ز خوبان طمع مکن ز آنروی

که بوی مهر ز جنس بشر نمی‌آید

برفت دل پی تفتیش کار یار و رقیب

دمی بایست که دل بی‌خبر نمی‌آید

چه حیله کرد زلیخا به کار یوسف مصر

که این پسر به سراغ پدر نمی‌آید

تو عدل و داد ز نسل قجر مدار امید

که از نژاد ستم دادگر نمی‌آید

سروش گفت چو عارف سخنور استادی

نیامده است به دوران دگر نمی‌آید


کتابی تو کتابخونه شون به چشمم جالب اومد بر داشتم اش ،درباره عشق« زلیخا » به دست پرورده دم و دستگاه شوهرش «,یوسف»بود،کاملا حق را به زلیخا داده بود.چرا که هردو شان در دستگاه عزیز مصر به دلیل زیبایی گیر کرده بودند.نوشته بود :


زلیخا دختری از روم ،با زیبایی مثال زدنی درخواب جوان زیبایی را دید که عزیز مصر است، از خواب که بیدار شد، به ندیمه اش گفت راه خود را یافتم ،فقط به خواستگاری عزیز مصر پاسخ می دهم .خبر به عزیز مصر رسید چه نشسته ای دختری در رُم که همه آرزوی همسری او را دارند فقط حاضر است به خواستگاری عزیز مصر پاسخ مثبت دهد .عزیز مصر که از زیبایی نصیب نداشت، با هدایا به رُم شتافت و او را خواستگاری کرد و جواب مثبت گرفت و او را به همراه ندیمه اش به مصر منتقل کرد ولی وقتی زلیخا چشمش به عزیز مصر افتاد آه از نهادش برآمد !«این ،آن ،نیست که در خواب دیده بودم !

در همان زمان در بازار برده فروشان، کودک زیبایی «یوسف» ،به بهایی گران به حراج گذاشته شده بود ،ندیمه با خود زلیخا را به بازار برده فروشان برد، شاید از ندامت، اندکی فارغ البال شود ،که مهر برده جوان و زیبا ،به دل زلیخا افتاد و بنا به توصیه ندیمه ،عزیز مصرمجاب شد ، با بهایی اندک ،یوسف را خریداری کرده و به زلیخا هدیه دهد.آنها با هم رشد می کردند و زیبا و جوان تر می شدند که ...

که حافظ هم سرود

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت، دانستم
که عشق از پرده عصمت، برون آرد زلیخا را


تطهیر دامن زلیخا از ننگ عشق به دست پرورده دستکاه


نظرات 4 + ارسال نظر
قره بالا چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 06:39 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

چه قشنگ بود این
تا حالا نشنیده بودم

می بینی چه قشنگه؟

رعنا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 15:40

کلا داستان یوسف خیلی زیباست، حتی اگر به چشم داستان و افسانه نگاه کنیم و نه با اعتقاد دینی. تشبیهات خیلی زیبایی داره و درسهای بزرگی. درس صبر، امید، درستکاری، عشق به فرزند، ...

حافظ در چندین جا غزلی درباره یوسف گفته.احسن القصص است.

رامین سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 11:25

شعر های زیبایی بودند.
فقط دلم میخواد بدونم اون دنیا واکنش حضرت نوح و سایر پیامبران چی بوده وقتی می فهمند که بزرگترین آزمایش یوسف این بوده که درمقابل زلیخا مقاومت کنه ولی این بیچاره ها پوستشان کنده شده و مجبور بودن عذاب های الهی زیادی را تحمل کنند تا آزمایش بشوند

پیش پیامبران الهی همه حوادث ماموریت شان تلقی میشود و چون خود را در محضر حق می دانند بزرگی و کوچکی حادثه براشون کم اهمیت است.
من و شما دل مان برای نوح میسوزه که حلو چشماش پسرش محو میشه یا دل مان برای موسی میسوزه که در حلوی خود آب میبینه و در پشت سرش تعقیب کنندکان را و برای شعیب وقتی دارو ندار اش را از دست می دهد و برای ابراهیم که توسط منجنیق از راه دور به اتش افکنده می شود و برای عیسی که در نوزادی باید حرف بزند

سمیرا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 10:52

خیلی قشنگ بود، ممنون

به نظر من نیز زیبا بود و متفاوت.بعضی خواب ها تعبیرشان سالها بعد را...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد