خاله ام میگه تو و خواهرت کوچولو بودید با هم دعواتون می شد در حد زدن به هم و من پیگیری نمی کنم تا چه حد؟مبادا خاله با پیاز داغ توضیح دهد اما آنچه خودم بیادم میاد که من در رقابتی آشکار او را به کنار میزدم(با وجودیکه دوسال بزرگتر بود)و خودم را پیش می انداختم و این سرتق بودن را ناشی از لجباز بودن خود می دانم و از پروبال دادن های پدرم که مادرم به شدت مخالف بودند و طی سه اتفاق برایم محرز شد جلوی مامان نمی تونم و نمیخوام وایستم(او طرفدار دختر بزرگ خود بود)و من که عاشق مامان بودم کوتاه آمدم .اما هیچ متوجه نشدم از پنج تا هفت سالگی خواهرم را در هفته یک روز میدیده ام چون خاله او را برده منزل مادر بزرگ تا باهم مدرسه مشترک بروند.
به نظرم جدا سازی خواهرم در سن هفت سالگی از مادری که عاشقانه دوستش می داشته اشتباه بوده شاید مستقل بار می آمده ولی مادری از من دریغ نمی شده و از او دریغ می شده.
من همش به خواهر از دست داده ام فکر می کنم.
در هر حال عصای دست مامان در این دوسال من بوده ام و مسلما جای خود را در دل او باز کرده ام ونهایتا آخر عمر مامان هم من با او بوده ام.
کاش هیچ مادر و فرزند را به خاطر رشد و تربیت از هم جدا نمی کردند
چه خاطرات قشنگی! من هم دعا میکنم هیچ وقت کسانی که همدیگه رو دوست دارن از هم جدا نشن

من و خواهر همیشه کنتاکت داشتیم چون مامان عاشقش بود،واینو پنهان نمی کرد.بر عکس افتخار می کرد .
خدا هردو رو بیامرزه
بنظر من هم هیچ چیز ارزش جدایی از خانواده اون هم در سنین کودکی رو نداره
خواهرم پایه اش کلاس اول در دوری از مامان و کنار خاله ناشی در تربیت او،سست شده بوده
دعوای خواهر برادری همیشه بوده و هست و معمولا حمایت پدر یا مادر را یکی احساس می کند ولی جداسازی بچه از خانواده ی سالم به نظرم درست نیست
بعدها مامان احساس بدی داشت دوسال خود را از دیدار دایمی دخترش محروم کرده