دیشب زنگ زدم پسر جان بزرگم که دلم برا نوه ها تنگ شده،شما را چه شده،منو بی خبر از خود گذاشته اید؟شاید رفته اید سفر؟(چون گفته بود بیایید باهم بریم شمال گفته بودم هوا گرمه برای بچه هات نگران میشم),که گفت:« نه،ولی همسرم چشاش را لیزیک کرده و در منزل مامانش منتظر بهبود وضع چشماشه».بعد هم که از تهران ،پسر کوچولوم(که۳۲ ساله میشه شش ماه دیگه)،از راه رسید.
خلاصه که دیروز بر ما خوش روز و شبی گذشت.
مبارکتون باشه این شادی و پربرکت باشه براتون ان شاءالله


ممنون عزیزم
چشمتون روشن

همیشه به خوشی و سلامتی
ممنون گلی جونم
همیشه شاد باشید و در کنار عزیزانتون
همچنین شما مهربانم