نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

دوام و بقا

بارها از من سوآل شده :«چگونه دوام آوردی تا بدینحا، با اینهمه احساس؟»؟

و من پاسخ داده ام:« مگر دوام اورده ام؟».

شاید هم دوام آورده ام.

تو پارکی که قدم می زنم یه پاکبان لال است که شاید کر هم باشد تا از جلوش عبور می کنیم در حال جارو زدن برگ هاست ،با اشاره سلام در حد نظامی میده.خانوما خیلی دلشان به حالش می سوزد، گاهی (بعضی ها)  جارو را ازش می گیرند و به جاش ، جارو می زنند.

کفشی که به پاش است، باعث میشه اشکام در بیاد.مث گالش میماند.

یه خانم چادری یه بقچه شامل سفره یه بار مصرف ،قاشق و چنگال و بشقاب یه بار مصرف ،کله و پاچه و لیوان و چای در فلاکس رو ی میز پارک  جلوش  گذاشته بود که دیگر پاک بان ها با حسرت نگاه می کردند.

بابا حرمت مردم را نگه دارید، خدا روزی رسان او هست،ببینید و  بگذرید.

نظرات 2 + ارسال نظر
ماهش یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 13:31 http://badeyedel.blogsky.com

دارم بوستان سعدی می خونم باب رضا هستم اون که میگه باید رضا داد به زشتی، به فقر، به معلولیت، به قضا و قدر، به مرگ!

خوندن کتاب سعدی بسیار هم خوبست.هم بر دانش می افزاید هم شیرین و لذت بخش است.

گیل‌پیشی یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:49 http://Www.temmuz.blogsky.com

بقول دکتر شریعتی
چه رنجی می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد