نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

توان ذهنی

یکی از جراحان حاذق را که می شناسم، در اتوموبیلی بوده که تصادف کرده و چهار نفراز 6 سرنشینش کشته شده اند و ایشان و راننده اند که  زنده مانده اند اگر شما جای او بودید احتمال اینکه پزشکی متخصص و  حاذق شوید چقدر بود؟

اولین فرزند او که پزشک شده ،در سال ۱۳۶۰ دنیا آمده است.

نمی دانم هنوز جراحی می کند یا نه ولی میخواهم پشتکار او را ستایش کنم

.خبر دار شدم بعد از کشته شدن دوستانش در آن تصادف سهمگین، دو برادر خود را نیز از دست داده است،یکی شان تصادف کرده و یکی شهید شده.خدایا!!!



نظرات 6 + ارسال نظر
هدیه شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 07:14

چه سرنوشتی...اما انتخاب کردن که خشم‌رو در جهتی هدایت کنن که نتیجه ی مثبت بده ...
از مصیبت جوری گذر کردن که باید یاد داد به دیگران ...

او یه مرد خاص است.

نگین چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 21:47 http://www.parisima.blogfa.com

سلام بانو

ضربه و شوک های ناگهانی تاثیرات مختلفی روی آدم میگذارن.
این تاثیر میتونه مثبت یا منفی باشه.
خدا رو شکر که در مورد ایشون تاثیر مثبت گذاشته.
یه جورایی تصمیم برای یک موفقیت بزرگ برای فراموش کردن اون ضربه سنگین ..

البته این نظر شخصی منه ..

میگن عشق و خشم هر دو میتوانند به انگیزه قوت و قدرت ببخشند ،در مورد ایشان می دانم عاشق مادر خود بودند.البته ایشان سال آخر دوره عمومی بودند که تصادف کردند.

تراویس بیکل سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 19:25 https://travisbickle1.blogsky.com

ماشالا دکتر سرخوری بوده

سلام .دکتر مثل ماه می ماند .به انواع مدل ها آزمایش الهی پس داده .تازه ازدواج کرده بود برادر همسرش حین درست کردن ترقه دست ساز در خانه با ماده اتفجاری کشته شد.خبر به من رسید مدتی همسرش افسرده شده بوده.از اون آدما بود که کم حرف می زد ولی یه بار برای ما (یه جمع بودیم)گفت خیلی فقیر بوده اند به طوریکه برای کمک به مخارج منزل در زمستان....بماند

گیل‌پیشی سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 15:57 https://temmuz.blogsky.com/

رسالتش رو به جا آورده

سلام سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 11:53

یک دوستی برایم تعریف می کرد
درجه دار نیروی زمینی بودم
خسته به منزل خاله ام رفتم گفتم خاله یک چای برایم بگذار
گفت همین الان خاموشش کردم
بهم برخورد چون می دانستم به برادر هایم احترام زیاد می گذارد
از خونه که بیرون آمدم تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم
آن موقع درجه داران با داشتن مدرک شش ابتدایی یا سوم دبیرستان استخدام می شدند
دیپلم گرفتم در دانشگاه دندانپزشکی قبول شدم
دو سال واحد هایش را پاس کردم
برای تغییر رشته باید دوباره امتحان ورودی می دادم
این بار پزشگی قبول شدم
وقتی با من صحبت می کرد سال پنجم بود
می گفت به خاله ام خیلی احترام می گذارم
یا به خاطر انتقام
یا به خاطره انگیزه ای که ایجاد کرد
دقیق نمیدونم
مهم ایجاد انگیزه است

آخی ،چه غروری از او شکسته شد،به همین دلیل ،احساس اش موتور حرکتی اش شد تا موفق ترین باشد

قره بالا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 11:33 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

صفر درصد

شما هم فرد موفقی هستید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد