نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

خواهر نداشتن چگونه است؟

صحنه ای را تصور کنید که خانمی خسته از سر کار اومده خونه،داره کلید را تو درخونه میچرخونه که خواهرش از پشت سر،میزنه رو شونه اش، میگه،خسته نباشی،کلید را درآر،غذا حاضره،اونم چی قرمه سبزی،نخورده ایم تا تو برسی،با هم بخوریم،بیا بریم خونه(درب روبروی خونه ات).

صحنه ای را بیاد بیاورید داری برای ناهار مهمان هات (بیست نفر) تو آشپزخونه ،با تمام توان کار میکنی،دستی از غیب رو شانه ات قرار می گیره،«رو کمک من حساب کن،تو تنها نیستی».

من در فروردین ۷۳ (شد بیست و نه سال),خواهرم با چهار فرزندش را ،در یه حادثه  تصادف ،از دست دادم،نمی دونم چرا حلول سال جدید،برای من با خودش غم میاره،

نظرات 9 + ارسال نظر
محمد رها سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 13:35 http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود مجدد
واقعا متاثر شدم ازینکه در سانحه تصادف تعداد زیادی از عزیزان درجه یک رو از دست داده بودید و بیشتر از همه دلم بحال اون طفل شیرخوار سوخت. اما با خودم گفتم اگر بنابر قانون احتمال اون طفل در سانحه جون سالم بدر برده بود تا به امروز چقدر زندگی بد و ناآرامی رو تجربه کرده بود. یا حتی اگر هر کدوم از اون آدمهایی که تصادف کردن امروز زنده بودن چقدر خودشون و حالشون خرابتر از حال کنونی شما بود. البته صحنه ای که شما دیدید قطعا باور کردن و هضمش خیلی سخته.
یک کمش رو درک میکنم. برادرم رو سنگ غسالخونه برای آخرین بار دیدم. شقیقه اش در اثر برخورد سوراخ شده بود و داخلش پنبه کرده بودن. برای آخرین بار بوسیدمش و سپردمش به دست خاک سرد و اونروز از خدا خواستم که حفظم کنه و کمکم کنه تنها یادگاریش رو بزرگ کنم. البته رسالتی که داشتم به خوبی به آخر نرسید و اکنون دختر برادرم از خودش و از تمام زندگان اطرافش انتقام میگیره.
قصدم خوندن روضه مصیبت نیست. بلکه میگم در شرایط موجود چاره ای نیست که بگید شرایط بدتر هم امکان داشت بوجود بیاد.
بچه مرحوم برادرم که محصول طلاق هم بوده، دختر بدی نیست اما تا بحال چندین بار به فکر خودکشی افتاده و اخیرا شنیدم که در ۱۸ سالگی الکل مصرف میکنه و با دوستهاش شب نشینی بیرون از خونه داره و بدتر از همه اینکه به توصیه های مشاور یا رواندرمان هم وقعی نمیگذاره. تقصیری هم نداره اینقدر در طول ۱۸ سال عمرش بین من، مادرش، مرحوم مادربزرگش، عمش دست بدست شده که منم بودم شخصیتم متزلزل، نافرمان و خشمگین بار می اومد. البته غالب اوقات مهربان، خندان و مطیع هست.
مادرش بعد از فوت برادرم ازدواج کرد و بعد از مدتی زندگی از شوهر دومش هم طلاق گرفت. آخه مرد ماجرا پسری از همسر اولش داشت و زن برادرم که دختری از برادرم.
سالهای ۹۹ تا ۱۴۰۰ یک مدت پیش خودم بود بشدت محیط زندگی خانوادگیم رو دچار تعارض کرد. از درگیری با خودم، بچه هام و خانمم بگیر تا عاقبت بعد از ۱.۵ سال زندگی گفت میخوام برگردم پیش عمم (خواهرم ۳ تا بچه و یک شوهر دائما بیکار داره)

یاد اون دختر برادرتون افتادم که میگفتید به هیچ وجه نمیشه کشفش کرد این دختر هم چنین حالتی داره.
بنظرم از خودخوری و واشکافی داستان مردگان و افسوس خوردن دست بردارید و بپردازید به رفع مشکلات زندگان و جنگ با موانع واقعی. چه بسا روح خواهرانتون معذب میشن ازین منظره ای که زندگی رو بر کام خودتون و خانوادتون تلخ کنید.

محمد رها دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 19:16 http://Ikhnatoon.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه...
منم در یک شب لعنتی دیماه ۸۷ که خوابیده بودم تا فرداش برم سرکار، ۱ نصف شب خبر رسید تنها برادرم رو در سانحه تصادف از دست دادم.
تا مدتها به زمین و زمون فحش میدادم. با یک سر و دوجا شدن همه معادلات زندگیم بهم ریخته بود. مادرم تنها شده بود. خودم بصورت روزکار دائم و ساکن در شهرک نفت تندگویان عسلویه بودم. دختر برادرم بی سرپرست مونده بود. پدرم در همون تصادف رفته بود تو کما و بعدش که به هوش اومد افتاده بود رو بیماری تنفسی گلوش رو سوراخ کرده بودن و ۶ ماه بعد در تیر ۸۸ اونم عمرش رو داد به شما. دامادمون یکه تازی میکرد و بایست با حفظ شغلم و خانوادم در کنار مادرم همه خلاهای موجود رو پر میکردم...
اصلا تصورم براین بود که چون برادرم ۳۳ سال عمر کرده و ما به هم شبیه بودیم (ملت بهمون میگفتن دوقلوها اومدن) ۱۸ ماه بعد از فوتش در ۳۳ سالگی ازین دنیا میرم.
اما هیچکدوم از ذهنیاتی که منو درگیر کرده و آرامشم رو بهم ریخته بود راه حل نشد! بلکه گذر زمان و قرار گرفتن در پستی و بلندیهای روزگار ازون نبودنها و از دست دادن مردهای خانواده، از منی که دنبال آرامش بودم آدم مقاومتر و جنگنده تری ساخت.
فروردین سال ۹۸ مادرم هم به جمع اونها پیوست. درست ۱۰ روز بعد از خاکسپاری مادرم تنها دخترم و عزیزترین کسم بدنیا اومد.
امروز همسر و فرزندانی دارم که اون روزها نداشتم...

تمام این قصه رو گفتم که برسم به این نتیجه درسته از دست دادن عزیزان دردناکه و زخم عمیقی بر دل آدم میگذاره، اما بعد از ۲۹ سال باز کردن یک زخم کهنه چه دردی از آدم دوا میکنه؟ بایست یک نگاه به اطراف کرد و دید چه از دست دادیم و بجاش چه چیزی بدست اومده؟

محمد رها جان،خداوند عزیزان از دست رفته شما را قرین رحمت خویش قرار دهد.به شما که چنین رنج ها را متحمل شدید اجر عطا فرماید،من نمی دانم چگونه میتوانم خودم را رهایی دهم،سکوت میکنم،برادرم التماس میکند ،عزیزم،چیزی بگو،منو دق میدی ،من هستم ،منو ازدست میدی ،زانوی غم در بغل نگیر،ولی آرزو می کنم مرا به حال خود بکذارد ،او میگوید منظره ای که تو دیده می شوی ،خون به جگر فرزندانت می کند اونها جوانند ،دلشان کوچیکه،تاب ندارند ،بر آنها رحم آور،تو بی رحمی،تو انصاف نداری.

لیلی یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 23:30

خدا رحمتشون کنه. روانشون شاد. من هیچ نوروز شادی رو به یاد نمیارم.

فاضله یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 21:13 http://golneveshteshgh.blogsky.com

دخترت«فاضله»هست

هدیه یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 20:56 http://6bahman.blogfa.com

بغضم گرفت ...خواهر پشتیبانه غمخواره ...زندگیه ...اگر خواهرم و خواهرزاده م نبودن من همون ده سال پیش بعد همسرم مرده بودم...
روحشون قرین رحمت و خداوند به دل مهربونتون آرامش بده

نیکو یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 15:13

از فکر غمش هم دلم گرفت.حق دارید.خیلی سخته
روحشان شاد

ممنون از دلداری تون

قره بالا یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 10:32 http://Www.eccedentesiast33.blogfa.Com

روحشون شاد رضوان قشنگم

روح رفتگان شما(به خصوص پدر حمایتگرت)هم شاد

فاطمه یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 08:53 http://Ttab.blogsky

سلام عزیزم خیلی سخته،مخصوصا اگه واقعاهمسایه هم بودید،تازه فقط داغ خواهرنیست داغ خواهرزاده هاکه حتمااونهاهم عزیزبودن ونحوه رفتنشون هم هست...امابه این فکرکن که اونهاجای دیگه ای درحال زندگی باهم هستن وماهم دیریازودمیریم پیششون..

درسته عزیزم،به فدای مهربونی ات

خانوم ف یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 07:28 http://Khanomef.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه چقدر سخت

سخت،سخت،ولی به لطف دوستان مهربان آرامش ،یافته ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد