سال هشتاد و نه بود .ماشین نو داشتیم با علی خواهر زاده و پسرم رفتیم به سوی غرب کشور تبریز ارومیه اردبیل و بعد شمال رشت.
حیف که اعلام قبولی پسر در دانشگاه سفر را نیمه تمام باقی گذاشت.