نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

شب عاشقان بیدل

جند شب پیش ؛خواب ماما ن نازنینم را دیدم که همچون زمان زندگانی شرافتمندانه اش ،میگفت :<< به تو هم میگن مادر؟چرا برای نوه ام دلمه نپزیدی ؟>>.

قربان ملاک  هات می رفتم  مادر جانم.

نظرات 5 + ارسال نظر
حکیم بانو شنبه 9 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:42

خدا رحمتشان کند

الهی.انشا الله.وممنون

سلام شنبه 9 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 07:30

با درود
حتما بپز و ی ک میهمانی هم بده
در پایان سفره برای شادی روحش بگو صلوات بفرستند

با درود متقابل
پیشنهاد خوبیه

قره بالا جمعه 8 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 23:42

آخی عزیزم
خدا رحمتشون کنه

خدا روح پر فتوح عزیز سفر کرده شما را نیز شاد گرداند

سمیرا جمعه 8 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 15:24

شب عاشفان بیدل خدا رحمتشون کنه حتما پسرتون هوس دلمه کرده، روش نشده بگه، مادرتون ازتون خواسته عشقن مادرا عمر شما دراز و قوتتون زیاد که بچه ها و خانواده ازحضورتون لذت ببرن

مامان عشق من بود ولی او عاشق پسرانم بود و همواره بر مراعات آنان توصیه ام می فرمود.چون خودش در مادری کردن امتیاز بالا داشت مرا توبیخ می کرد همواره.

Khatoon جمعه 8 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 13:52 https://memories-engineer.blogsky.com/

خب راست میگه
مادربزرگ جان چرا برای مغز بادوم دلمه نپزیدی؟

ایشان خود متخصص پخت دلمه و کوفته بودند.وامر می فرمودند بچه ها را خوب تغذیه کن.خدایش بیامرزد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد