مهناز یکی از مددجویان بستری در بخش روانپزشکی فارابی بود که یه پسر و یه دخترش را داده بودند به شوهرش که در شیراز زندگی جدیدی تشکیل داده بود و...
مهناز هر روز صبح با دل خونین لب خندان به همه تحویل می داد،سطل زباله را در بغل می گرفت و شروع می کرد ضرب گرفتن تا دل همه را شاد کند و پرستار بخش خطاب به او می گفت :«مهناز!»یعنی نکن و بعدخطاب به همکارانش می گفت: «مهناز دوباره معرکه گرفت ».
زهرا مینا کار پرستار با سابقه بیست ساله می گفت :«مهناز تو دلش غم دوری از بچه هاش شعله می کشه ،درد غم را می شناسه ،میخواد دیگران چنین غمی را حس نکنند وگرنه گزارش شده دیشب تو تختخوابش آروم ،آروم اشک می ریخته ».
دانشجوها تازه وارد به بخش از رفتار مهناز خوش شان می آمد ولی این فقط تا زمانی بود که مهناز تحت درمان داروی ضد خلق بالا بود.
مهناز یه برادر داشت پدرش معلم و مادرش آشپز ماهر بود.زیبایی اش باعث شده بود شوهرش خیلی پول خرجش کند ولی با تولد فرزند دومش ناگهان بد رفتار و تحریک پذیر شده بود.
سلام خواهر گل و مهربونی دارم که توی دامنش بزرگ شدم مجبور شدم ببرمش مرکز دارم از غمش میمیرم دلتنگشم
نرگس جان وقتی چاره ای نداشتی خدا را شکر کن مکان امنی یافتی برای نگه داری از ایشون
عذر میخوام مهناز خانوم فوت شدن؟
سلام.مهناز پیر تر شده چون متولد ۴۲ است وچندان زیبا نیست
دلم سوخت برای خودش
برای بچه هاش
قربون دل مهربونت شوم
طفلک مهناز! احتمالا دوقطبی بوده و خلقش ناپایدار که از گریه به خنده میرسیده. کلا مراجعین بخش روان معمولا خیلی مهربونتر از مردم جامعه هستند. فکر کنین چه رنجی کشیده دور از بچهاش! اون هم زنی که بعد از زایمان بیماریش بروز کرده.
بله مهناز بیماری دو قطبی داشت.