طفلکی ،مبتلا به زونا شده.درد شدیدی را متحمل میشه.پردنیزولون ۵ میلی گرم(هر شش ساعت) ،سِفکسیم «mg ۴۰۰»چهارصد( روزانه) و آسیکلو ویر (mg ۴۰۰)هر (شش ساعت) و استامینوفن ـ کدئین هر( هشت ساعت), برایش تجویز شده ؛ و پرستاری کردن دقیق،نوشیدن مایعات فراوان،استراحت،هم توصیه شده است.
از دیگر علائم اش تب ،بی حالی و خستگی(علاوه بر درد شدید)
سمت چپ صورت(پیشانی و چشم چپ)،درد عمقی جمجمه و چشم چپ،(دردی دیوانه کننده)تاب و توانش را گرفته.امروز بعد از ده روز کمی تا قسمتی بهتره.(همش درمان ها متمرکز بر چشم چپ بود ،نگو زونا عامل اصلی بوده).
آخه مرد!،به تو میگم روزه نگیر،میگه :«بهانه خوبیه , آدم لاغر شود»،میگم :« نیت روزه مهم تر از خود روزه است ،» محض عبادت روزه میگیرند نه برای لاغرشدن،خَسِرَ الدنیا و العُقبی میشی مرد!یا از من پنهان میکنه یا عادتیه که نمیشه از سرش انداخت میخواد من متوجه عاداتش نَشَم.
(عِرضِ خود می بری و زحمت ما میداری).
با من در یه خونه است ،ولی به ساز خودش می ر قصه،بهش میگم :«به این نمیشه گفت :زندگی».
دیروز حین برگشتن از آزمایشگاه ، با خدا مناجات می کردم«خدایا گناه داره،رحم اش کن،درد شدیدی داره متحمل میشه،می ترسم عنان صبر از دست بدهد».
امروز صبح گفت :«بهترم،درد سبک شده»,خدا را شکر می کنم.
ده روز رنج کشید،یکی باید مانعش شود،شاید کمی به خودش استراحت دهد.اسم اختلال روانی اش «بلوغ افراطی» است.همواره مشغوله ،کار برای خودش جور می کنه،بیکاری احتمالا باعث احساس گناه در او میشه،فیلم دوست داره تماشا کنه ،آهسته و پیوسته در حرکت است.
کاش زندگی خوبی داشته باشد.جالبه که دلتنگ بچه ها میشه،عشق ورزیدنش به نوه هاش دیدنیه.کاش خدا، دعاهای منو، در حقش مستجاب کنه،چون نگرانی برای من سَم است.گاهی تماشایی به نظر می رسد،زیبایی چهره اش را از پدر و مادرش، توآَمان به ارث برده،با این وجود خودش را شایسته حلوا حلوا شدن نمی دونه،حق خودش را می شناسه،گاهی با تلخ ترین کلمات ،آزارش داده ام ،خدا منو ببخشد.
متاسف شدن واقعا زونا دردناکه خیلی خیلی
طفلک همسر ...
و طفلک شما خدا بهتون توان مضاعف بده
منم با این مسئله روزه گرفتن و آسیب دیدن مشکل دارم هر چی میگم هم فایده نداره و کار خودش رومیکنه و صد البته فشار خون بالا ...سوهاضمه شدید و ضعف و ناتوانی ...
آرزوی سلامتی کامل برای هر دو شما دارم و چقدر دلتون پاکه و مناجاتتون به دلم نشست
دردای شدیدی که حس میشه ،باعث بدخوابی هم میشه.
ان شاء الله زودتر سلامتیشونو به دست بیارن
بمونید برای هم
ممنون از دعای خیر شما
خدا ایشالا سلامتی بده و زودتر خوب بشن:)
از دیروز تاحالا قبل از نوشتن پستتون چندین بار خواستم بیام احوال خودتون و همسر رو بپرسم متاسفانه گرفتار بیمارستان بودم و آخر شب نایی برای وقت گذاشتن نداشتم
ان شالله هرچه زودتر برگرده به روال عادی زندگی
خیلی ممنون از محبت تان
سلام خدا قوت

وای درد زونا واقعا وحشتناکه یادمه عموی خدابیامرز منم این درد رو گرفت درست در ناحیه صورت! مرد گنده با اون سن و سالش فریاد میزد و زمین رو چنگ میزد .
به شدت هم این درد مسریه مراقب باش رضوان عزیز خودت خدای نکرده گرفتار نشی
خدا حافظ هردوی شما باشه
بله ،درد وحشتناکیه
خدا برای هم حفظتون کنه.
عزیز مهربون مث شما داره
نازنینم