نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

امروز قرار بود سفر کنم از ساعت پنج صبح که کنسل شد از ساعت ۶و ده(۱۰)دقیقه رفتم به قدم زدن و تا پنحاه دقیقه ۴۰۰۰گام .

این هفته که احساس کردم تب دارم سه روز بود خونه مونده بودم.عکس و فیلم گرفتم از معمولی ترین صخنه های زیبایی که در اطرافم بود و دقت نکرده بودم.

از دیروز و پریروزم بگم که نوه زیبای کوچولو منو به اوج شادی رسانید

نظرات 7 + ارسال نظر
عمه اقدس الملوک دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 19:42

بقول مادرم فرزند بادومه نوه مغز بادوم

نوه ها نازند.خدا مادرتان را حفظ فرماید

قره بالا شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:43 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

عاشق جوابتون به پسرتون شدم

.... جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 20:06

کاش مادرم اینطوری نوه ی یتیمش رو دوست داشت......

کاش می شد عاشق بود،گیر مادر کجاست؟

تیلوتیلو جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 14:45 https://meslehichkass.blogsky.com/

چقدر اینجا پر از حس خوبه
فکر میکنم نوه داشتن یکی از زیباترین حس های دنیاست
لابلای کلماتتون آرامش را حس میکنم

نظر لطف شماست.نوه داشتن برای من شیرین تر از مادر شدن هم هست.در جواب پسرم که سوآل کرد از من بیشتر دوستش داری پاسخ دادم انگار فدایی تو بودم که حلقه واسط رسیدن به این باشی.این یه چیز دیگه است اصلا این هدف بوده نه تو.

هنوز زندگی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:10

چه خوب که رفتین قدم زدین . من چون سحرخیز نیستم منتظرم پاییز بیاد و پیاده رویامو استارت بزنم

از حالا برای پاییز برنامه می ریزی؟ شعار بده (چو فردا شود فکر فردا کنیم)

Fall50 جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:43

سلامت باشید شما ونوه جان

زنده و شاد باشید شما بانوی گل

گیل‌پیشی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:37 http://Www.temmuz.blogsky.com

استاد مهربونم

تو عزیز دلم ایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد